تصویرم؛ اگه یه روز اومدی دیدی نیستم ناراحت نشو. برو جلوی آینه وایسا منو میبینی
نیوتن هم تا حالا به این فکر نکرده بود
شانس آوردیم سیب زمینی نخورد توو سر نیوتن وگرنه الان جاذبه دو برابر بود
تبدیل شدن عصای موسی به مار
فرعون: (در حال بستنی خوردن)
موسی : به منم بده فرعون
فرعون : نه
موسی : دلم آب افتاد.شب مار میاد نیشت میزنه
ولادیمیر پوتین و کفشداری
ولادیمیر پوتین میره مشهد، وقتی میخواد وارد حرم شه خودشو تحویل میده به کفشداری
بریم یه گوشه ای که کسی نبینه
امروز با دست راستم دست چپمُ گرفتم و با خودم کنار اومدم که کسی نبینه با دست راستم دست چپمُ گرفتم و با خودم کنار اومدم
کشف جاذبه
یه روز نیوتن رفته بود مواد بخره که بزنه توو رگ و بره فضا ولی پول نداشت واسه همین مواد گیرش نیومد و جاذبه رو کشف کرد
احساس
مغز که میمیره قلبُ اهدا میکنن ولی وقتی قلب میمیره مغز هم میمیره. فقط توو همین یه مورد مغز احساسی عمل میکنه
ما مخالف پیشرفت تکنولوژی هستیم
قدیما خونه ها پنکه سقفی داشتن و میتونستن پرواز کنن ولی با پیشرفت تکنولوژی کولر گازی جای پنکه سقفی رو گرفت و لذت پرواز رو از خونه دارا
ویز ویز
یه روز دو تا مگس میرن دزدی . یکیشون پرواز میکنه صدای ویز ویزش میاد. اون یکی شاکی میشه که این سر و صدا کرده بهش میگه ویز ویز
مجلس
اگه توو مجلس به جای صندلی های گرم و نرم نیمکت بزارن جدی تر برگزار میشه. یه گوشه هم تخته سیاه بزارن با یه نماینده که از خوب و بد اسم بنویسه
عدل الهی
عدالت خدا مثل این میمونه که یکی بخواد سطح پیاز و سیرُ تعیین کنه و بگه چون دوتاشون هم بو میدن پس توو جامعه یکسان ان
یک راه خوب برای بهتر زیستن
امروز یکم پول دستم اومد تصمیم گرفتم یکمیش رو بذارم توو جیب لباس های زمستونیم. آخه کسی منُ سورپرایز نمیکنه مجبور میشم خودم اینکارُ کنم.از الان منتظر زمستونم که سورپرایز شم
خدا خیرش بده
آدم ِ خیّر و مومنی رو میشناسم که گرسنه ها رو سیر میکنه. کارش اینه که حرف توو دهن بقیه بزاره. گاهی اوقات هم برای رضای خدا حرف ِ نون رو توو دهن گرسنه ها میذاره
بیخیال شو
توو قرن 8 یکی پیدا نشده به این عبید زاکانی بگه : بابا تو هم بلدی خوشمزه و بامزه باشی فقط جون مادرت بیخیال طنز گفتن شو
لطیفه های هار دار ِ عبید زاکانی
جنازه ای را بر راهی می بردند.درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند، پسر از پدر پرسید : بابا در اینجا چیست؟ گفت : آدمی
گفت : کجایش می برند؟ گفت : به جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی، نه نان و نه آب، نه هیزم، نه آتش ،نه زر ، نه سیم ، نه بوریا نه گلیم. پسر گفت : بابا مگر به خانه ی ما می برندش؟
گفت : کجایش می برند؟ گفت : به جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی، نه نان و نه آب، نه هیزم، نه آتش ،نه زر ، نه سیم ، نه بوریا نه گلیم. پسر گفت : بابا مگر به خانه ی ما می برندش؟
لطیفه های اونجوری از عبید زاکانی
درویشی به در ِ خانه ای رفت.پاره نانی بخواست.دخترکی در خانه بود،گفت : نیست. گفت چوبی،هیمه ای. گفت :نیست.
گفت پاره ای نمک.گفت : نیست. گفت: کوزه ای آب. گفت : نیست. گفت : مادرت کجاست؟ گفت: نیست
گفت : پس کس ننت
نامه ای به رئیس جمهورِ بعدی
با سلام خدمت آقای بعدی
آقا شما نیومده ریدی توو مملکت.عرضه نداری کاری کنی چرا الکی شعار میدی؟
همین
مثبت اندیشی
دیروز توو حموم وقتی دیدم شامپو پُره با خودم گفتم این میخواد یه روزی تموم شه پس از الان تووش آب میریزم
خیلی پسر خوبیه،اصن ماه ِ رمضون
اونایی که اسمشون رمضونه توو ماه رمضون همیشه امیدوار و سرزنده ان چون هرکی رد میشه قربون صدقشون میره
اشتراک در:
پستها (Atom)